Friday, March 10, 2006


سعی کن لحظه‌های به خواب رفتن و غرق شدن در افکار وهم آلود و نرم خواب را حس کنی. کم
پیش<می‌آید فرصت‌اش، ولی پیش می‌آید. این مواقع سعی کن زمان را کند کنی و حتی به عقب بر گردی. در زمان و میان اوهامی که مخلوط احمقانه‌ای از خیال و واقعیاتِ پیش‌پاافتاده‌يِ روز‌مره‌اند، متوقف شو. شبیه مرگ یا دسته‌کم لحظه‌های نزدیک به مرگ باید باشد این‌ها... اگر دیده باشی‌شان. کتاب را باید یکسره و یک نفس خواند. دلم می‌خواهد چنین کنم، ولی این روز‌ها نمی‌توانم. از همان غم‌های آماده‌ی تلمبار شدن شبانه می‌ترسم · امروز دقایقی توی کاغذ‌های درسی‌ام فرو رفتم. فرو رفتن را ساعتی بعد از بیرون آمدن، فهمیدم! · چشم چپم سنگین است. چیزی زیر‌اش حس می‌کنم. از بیرون معلوم نیست چیزی .

llink




1 Comments:

Blogger توحيد said...

تست
تست

10:33 AM  

Post a Comment

<< Home


Contact

Links