امروز غروب کارگران رنگ و سند بلاست را در غروبِ دلگیرِ کوجه پس کوچههایِِ خارک پیاده کردیم. همانهایی که نگران بودم یکیشان صندلی جلویِ پیکاب و درست بغل دست من بنشیند. که اینطور نشد و سهتاشان صندلی عقب و دو تای دیگر پشت قسمت بار نشستند. از سرویسها جامانده بودند. آنهم در شرایطی که باید زودتر از دیگران خانه باشند تا بتوانند حمام کنند و گرنه با آمدن بقیه کارگرها دیگر تا آخر شب حمام بهشان نخواهد رسید. لباسهای کثیف و کهنهای به تن داشتند که نمی شد فهمید قبلا چه رنگی بوده اند. صورتهایشان سوخته و دور گردن و روی سینههایشان پر از شن بود. از آنجاکه مدام با شن و گریت و رنگ سر و کار دارند اغلب انواع بیماریهای تنفسی و ریوی به سراغشان میآید و زود شکسته میشوند. همه روزه بودند. آن هم در هوایِ گرم و با کار سخت و عذاب آورشان
مسعود گفت: اگرآخرت نباشه خیلی نامرديه
چهارشنبه ۱۳ مهرجزیرهی خارک
مسعود گفت: اگرآخرت نباشه خیلی نامرديه
چهارشنبه ۱۳ مهرجزیرهی خارک
0 Comments:
Post a Comment
<< Home