غربی/ جهانی شویم
واقعیتِ غالبِ حاکم میگوید ما مجبور به تولید و مصرف هستيم. البته که مصرف لازمه بقا ست و مقدم بر تولید. اگر چیزی برای مصرف وجود نداشته باشد نفسی برای تولید نخواهد بود. اگر به اندازه نیازِ مصرفی تولید کنیم، از همان خواهیم خورد، در غیر اینصورت بیشک برای بقا محکوم و مجبور به مصرف هستیم. وقتِ مصرف این ما نخواهیم بود که قاعدهي بازی را خواهیم نوشت. ما مجبور به پذیرش قواعدِ تولید کنندهيِ قادر و توانایی هستیم که عاقلتر از ماست، چرا که هم نیاز خوش را پیشبینیکرده و هم نیاز ما را. او کالایاش را با هر بسته و وابستهای که صلاح بداند به ما خواهد فروخت. بدیهی است اگر به مزاجمان سازگار نبود پاسخ بسیار ساده و سبک است: «توقف بیجا مانع کسب است حتا برایِ تو!
اینجا ست که ما - حاشیهنشینان میدانِ تولید- به علتیابی حاشیهنشینی خویش خواهیم پرداخت و بر زمان شوکت و جلال گذشته- به فرض وجود- افسوس خواهیم خورد. افسوس! که گذشتهها گذشته است و چنان که راویِ « پایان تاریخ» می نویسد، امروز «غربِ سرمایهدار لیبرال»، برندهيِ بلامنازع جنگیست که سالها پیش پایانگرفته است- آنهم برای همیشه. به استناد شعب محبوبِ مکدونالد در اردن و چین، فروشگاههای لباس مسکو و توکیو و نیز نوای موسیقیِ راکِ آمریکایی که از خیایانهای تهران و پراگ به گوش میرسد.
برنده غرب است. غربی که اگر ردش بگیری فقط از این سوی مرز غربیِ وطنات یک دور کرهي خاکی را سیر میکنی و به آن طرف خواهی رسید: از ترکیه تا پاکستان!
« فسیر وا فی العرض و انظر کیفَ ...»
آری واقعیت تلخیاست: «گذشتهها گذشته». آنهم نه فقط زمان شکوه و قدرت و جلال حاشیهنشینانِ غمگین بلکه زمان جنگ و دفاع نیز سپری شدهاست. غرب، پیروز مطلق نبردی است که بسیار پیشاز آنکه حاشیه از وقوعاش خبردار شود به پایان رسید.- شاید زمانی که حاشیه در تب چگوارا و ناصر میسوخت.
امروز حاشیه نه میتواند و نه میخواهد که نبردی برای اثبات داشتههای خویش و نداشتههای متن برپا کند. فقط به همین دلیل ساده که ابتدا باید نانی بیابد برای ماند. تا نان هضم نشده، شب فرا رسیده است و وقت سکوت و خواب و... !
او- غرب سرمایهدار/ لیبرال پیروز- ما را نمیشناسد. از همین روست که هر بار که امانپور ایران میآید گروههای مو.سیقی زیرزمینیمان برایاش عجیب و سوال برانگیز است. «شما هم میدانید راک چیست؟» از همین روست که گزارشگر بیبیسی اینترنت بازی و قرار های اساماسی پسران و دختران در دوبی برایاش شگفتآور و غیر قابل باور مینماید. اینجا ست که او ما را تجسین میکند. اما اشتباه نکنیم. او نه ما را، بلکه خود را تحسین میکند و مقهور و مسحور قدرت خویشاست که چنین آلودهیمان ساخته به مفاهیم خویش.
اما کادوی متن برای حاشیه دمکراسی نیست. کادویی در کار نیست. ما محکومیم. محکوم هستیم به گوگل و ایکسپی و وینستون و جنیفر لوپز. اینها را باید بخواهیم. چون چیز بهتری نداریم که جایشان بگذاریم.
برای غلبه بر این شکست تاریخی در جنگی که به پایان رسیده فقط یک راه وجود دارد. جنگی تازه راه بیاندازیم.
گوگلی بسازیم که نرمافزارهایاش را به ما هم ببخشد،
یاهویی بسازیم که موسیقیاش را برای ما هم بنوازد،
ویندوزی بنویسیم که به زبان ما هم حرف بزند،
آی تریپل اییی(IEEE) برپا کنیم که نماد و معیار ارزشگذاری دانشمندانمان باشد،
آبرامزی بسازیم که بتوانیم اینترنتی جهت شلیکاش را تنظیم کنیم و کروزی طراحی کنیم که هدفهایی در «متن» را با دقتی کمتر از ده متر ویران سازد.
اما متاسفم که بگویم اگر همهی اینها را هم بسازیم و بنویسیم بازهم بازندهیِ سرخوردهیِ غمگینی خواهیم بود که افسوس میخورد چرا همان اول کلیک نکردیم: «بیاب: یا بخت یا اقبال.»
ما بازهم بازی را باختیم. میدانی چرا؟ جون تا نیمی از نوشتههایاش- غرب- را بخوانیم، او به اندازهی تمام نانوشتههامان نوشتهاست!
راه پیداست.
باید به اندازه تمام آنچه او برایمان نوشته به او شبیه شویم.
غربی/ جهانی شویم.
او پیروز است و تاریخ را همیشه فاتحانِ قدرتمند نوشتهاند نه شکست خوردگانِ حاشیهنشینِ روضهخوان و مرثیه سرا.
وقت برای اندیشیدن و مفاهمه بسیار زیاد است. وقت هست تا حاشیه به تنهایی به اندازهي تمام مردمان کرهيِ خاکی بیاندشد. از همین روست که چپها محترماند، چرا که به اندازهی تمام کرختی و سستی حاکم بر حاشیه میاندیشند و تولید میکنند،
اما برای نوشتنِ تاریخ مدتها ست که وقت به پایان رسیدهاست.
فرزندانمان حاشیه نشینیمان را هم باور نخواهند کرد. چه برسد به چپهایمان را.
اینجا ست که ما - حاشیهنشینان میدانِ تولید- به علتیابی حاشیهنشینی خویش خواهیم پرداخت و بر زمان شوکت و جلال گذشته- به فرض وجود- افسوس خواهیم خورد. افسوس! که گذشتهها گذشته است و چنان که راویِ « پایان تاریخ» می نویسد، امروز «غربِ سرمایهدار لیبرال»، برندهيِ بلامنازع جنگیست که سالها پیش پایانگرفته است- آنهم برای همیشه. به استناد شعب محبوبِ مکدونالد در اردن و چین، فروشگاههای لباس مسکو و توکیو و نیز نوای موسیقیِ راکِ آمریکایی که از خیایانهای تهران و پراگ به گوش میرسد.
برنده غرب است. غربی که اگر ردش بگیری فقط از این سوی مرز غربیِ وطنات یک دور کرهي خاکی را سیر میکنی و به آن طرف خواهی رسید: از ترکیه تا پاکستان!
« فسیر وا فی العرض و انظر کیفَ ...»
آری واقعیت تلخیاست: «گذشتهها گذشته». آنهم نه فقط زمان شکوه و قدرت و جلال حاشیهنشینانِ غمگین بلکه زمان جنگ و دفاع نیز سپری شدهاست. غرب، پیروز مطلق نبردی است که بسیار پیشاز آنکه حاشیه از وقوعاش خبردار شود به پایان رسید.- شاید زمانی که حاشیه در تب چگوارا و ناصر میسوخت.
امروز حاشیه نه میتواند و نه میخواهد که نبردی برای اثبات داشتههای خویش و نداشتههای متن برپا کند. فقط به همین دلیل ساده که ابتدا باید نانی بیابد برای ماند. تا نان هضم نشده، شب فرا رسیده است و وقت سکوت و خواب و... !
او- غرب سرمایهدار/ لیبرال پیروز- ما را نمیشناسد. از همین روست که هر بار که امانپور ایران میآید گروههای مو.سیقی زیرزمینیمان برایاش عجیب و سوال برانگیز است. «شما هم میدانید راک چیست؟» از همین روست که گزارشگر بیبیسی اینترنت بازی و قرار های اساماسی پسران و دختران در دوبی برایاش شگفتآور و غیر قابل باور مینماید. اینجا ست که او ما را تجسین میکند. اما اشتباه نکنیم. او نه ما را، بلکه خود را تحسین میکند و مقهور و مسحور قدرت خویشاست که چنین آلودهیمان ساخته به مفاهیم خویش.
اما کادوی متن برای حاشیه دمکراسی نیست. کادویی در کار نیست. ما محکومیم. محکوم هستیم به گوگل و ایکسپی و وینستون و جنیفر لوپز. اینها را باید بخواهیم. چون چیز بهتری نداریم که جایشان بگذاریم.
برای غلبه بر این شکست تاریخی در جنگی که به پایان رسیده فقط یک راه وجود دارد. جنگی تازه راه بیاندازیم.
گوگلی بسازیم که نرمافزارهایاش را به ما هم ببخشد،
یاهویی بسازیم که موسیقیاش را برای ما هم بنوازد،
ویندوزی بنویسیم که به زبان ما هم حرف بزند،
آی تریپل اییی(IEEE) برپا کنیم که نماد و معیار ارزشگذاری دانشمندانمان باشد،
آبرامزی بسازیم که بتوانیم اینترنتی جهت شلیکاش را تنظیم کنیم و کروزی طراحی کنیم که هدفهایی در «متن» را با دقتی کمتر از ده متر ویران سازد.
اما متاسفم که بگویم اگر همهی اینها را هم بسازیم و بنویسیم بازهم بازندهیِ سرخوردهیِ غمگینی خواهیم بود که افسوس میخورد چرا همان اول کلیک نکردیم: «بیاب: یا بخت یا اقبال.»
ما بازهم بازی را باختیم. میدانی چرا؟ جون تا نیمی از نوشتههایاش- غرب- را بخوانیم، او به اندازهی تمام نانوشتههامان نوشتهاست!
راه پیداست.
باید به اندازه تمام آنچه او برایمان نوشته به او شبیه شویم.
غربی/ جهانی شویم.
او پیروز است و تاریخ را همیشه فاتحانِ قدرتمند نوشتهاند نه شکست خوردگانِ حاشیهنشینِ روضهخوان و مرثیه سرا.
وقت برای اندیشیدن و مفاهمه بسیار زیاد است. وقت هست تا حاشیه به تنهایی به اندازهي تمام مردمان کرهيِ خاکی بیاندشد. از همین روست که چپها محترماند، چرا که به اندازهی تمام کرختی و سستی حاکم بر حاشیه میاندیشند و تولید میکنند،
اما برای نوشتنِ تاریخ مدتها ست که وقت به پایان رسیدهاست.
فرزندانمان حاشیه نشینیمان را هم باور نخواهند کرد. چه برسد به چپهایمان را.
0 Comments:
Post a Comment
<< Home