Saturday, April 08, 2006

خارک که بودم جمله‌هایی از طاعونِ کامو در سرم می‌گشت که برای توصیف حال و روز مردمانِ شهرِ داستان‌اش کار و عشق و مرگ‌شان را شرح داده بود.
به گمانم «کار» دراین میان موضوع مهم و مغفول مانده‌ای‌ست. چرا که اغلب کار را جزئی از زندگی جاری می‌شمارند که بی‌اختیار و برای گذرانِ زندگی به آن تن می‌دهیم. برخی به دلخواه و با اختیار کسب و کار مورد علاقه‌شان را انتخاب می‌کنند و بعضی دیگر به ناچار و از روی اجبار به کاری روی می آورند. سرِ وقت – اغلب صبح ها- برمی خیزند و از روی بی‌حوصلگی و گاه با اشتیاق به محل کارشان می‌روند و آخرِ وقت – اغلب شب‌ها – به خانه برمی‌گردند. چنان این ترتیبات کسل‌کننده‌يِ «حرکت‌،کار و بازگشت» به همراه مناسبات بی‌روح‌ِ محل‌ِ کار مدام تکرار و تکرار می‌شوند تا دیگر کار نه «جزئی» از زندگی بلکه «تمامِ» زندگی ‌شود. کار در پروژهایِ کارگاهی و زندگیِ اقماریِ دور از خانه و در کمپ‌ خود داستان دیگری‌ست.
این همه اما اجتناب‌ناپذیر است. کار بخش مهمی از نیاز انسان به «اثباتِ بودن» را ارضا می‌کند. ما همه محتاجیم تا در محیطی توانایی‌هایمان را به رخ بکشیم‌، مرجع باشیم‌، توجیه کنیم، هدایت کنیم، افکار و آرای‌‌مان را به خورد دیگران دهیم و اعمال قدرت نماییم ولو در گستره‌ای کوچک، ناچیز و کم اهمیت با کاری ساده و کم‌ارزش. اصولَن بسیاری از رفتارها و اخلاق کاریِ افراد، مستقل از موقعیت کاری و اهمیت شغلیِ آن‌هاست. مستخدم‌های مدرسه، نگهبان‌ها و آبدارچی‌های شرکت‌ها، تکنسین‌های درس‌های کارگاه‌هایی دانشگاه نمونه‌های جالبی از این دسته افراد هستند. چنان کار و مقام‌شان را جدی می‌گیرند که گویی صاحب همه‌ي شوون محل کارشان‌ شده‌اند!. جلوه‌های کار اغلب در دیگر افراد به دلیل نوع و گستره‌ي حوزه‌ي کاری از این شکل کاریکاتورگونه بیرون می‌آید و ظاهری فریبنده‌تر به خود می‌گیرد و بی‌هودگی ِ بزرگ‌نمایی‌های‌شان کم‌تر به چشم می‌آید.
اما اشتهای‌مان سیری‌ناپذیر است. دوست‌ داریم که بالاتر برویم و بیش‌تر و به‌تر لذتِ «بودن» را احساس کنیم. ولی کار بی‌رحم است و برای عطای چنین نعماتی تکه تکه‌ی زندگی‌ِمان را می‌کََنَد و مال خود می‌کند.
این اصل اول قانون‌ کار است: هرچه بیشتر بخواهی تکه‌های بیشتر و بزرگتری از زندگی‌ات را باید تقدیم باید کنی. این‌گونه است که آرام آرام در کار فرو می‌رویم و به درون‌اش بلعیده می‌شویم. کار بسیار آهسته و موزیانه پیش می‌آید و بر تمامِ پیکرِ زندگی دست می‌اندازد و کم‌کم تمام زندگی‌مان را مال خود می‌کند و سرآخر کار می‌کنیم نه زندگی.
می‌گوییم کار جوهر مرد است. می‌گوییم کار می‌کنیم تا از بی‌هودگی و بی‌ثمری خلاص شویم. اما غافل از این‌که کار زندگی را از ما می‌گیرد و پوچی می‌زاید و بی‌حاصلی و زیان ناشی از لمس نکردن زندگی را می‌پراکند.
llink




2 Comments:

Blogger عاطفه said...

مرسی توحید جان بابت تبریک اما تو از کجا می دونستی؟ پست پارسال رو خوندی؟

10:22 AM  
Anonymous Anonymous said...

... البته این نوع برداشت از « کار » در جوامع بشری؛ موقعی اتّفاق افتاد که مسئله ی پاره ی کردن انسان از آنچه که هست و می آفریند در راستای قیمتگذاری معاملاتی بوده است. بدین شکل که ما با پرداخت مزد به دیگران بر آنیم که مسئولیّت داشتن و مدیون دیگران بودن را از سر خود باز کنیم و به قول معرف کشک خودمون را بسابیم و دیگران را دنبال نخود سیاه بفرسیم. چنین نگرشی به کار با مسئله ی کار صنعتی و غیره و ذالک و گسترش افسارگسیخته سودخواهیهای کاپیتالیستی به شکلی بسیار وحشتناک به متلاشی کردن زندگی در جوامع بشری، شدّت داد. حال بماند از اینکه « کار » در معنای کاتولیکی و پروتستانی قضیه، معنایی دیگر دارد؛ سوای آنچه که امروزه در اقتصاد از آن سخن می رود. همینطور « کار » در فرهنگ ایرانی، معنایی دیگر داشته است؛ سوای آنچه که امروزه بر ذهن ما غالب است. کار، برای ایرانی ، « کاشته شدن تخمه ی وجود خود و بالیده و شکوفا شدن آن » در جهان بوده است. برای چنین کاری که ایرانی می کرده است، هیچگاه، نه طلب مزدی می کرده، نه قیمتی برای آن متعیّن می کرده؛ زیرا ثمره ی کار را، یادگار خود می دانست که ماندگاریش در جهان به انگیزاندن دیگران در کاشتن و بالاندن تخمه ی خود، هم مدد می رساند و هم بهره. از همین بینش عمیق به زندگی بود که آن مثل معروف، زاییده شد: « دیگران کاشتند و ما خوردیم، ما می کاریم تا دیگران بخورند ».

6:59 PM  

Post a Comment

<< Home


Contact

Links