Monday, April 24, 2006

دین مانع دمکراسی شدن در ایران نیست

نگرانی از دین‌ورزی ایرانی بیهوده و مبارزه با آخوند هدر دادن انرژی است. یقینا دولت دمکرتیک در ایران از سوی دین‌داران و مظاهر و مناسک آن‌ها تهدید نخواهد شد.

1- سهولت دسترسی به رسانه- ویدئو، اینترنت و ماهواره- ، تغییر شرایط زندگی شهری، افزایش شمار دانش‌جویان و خانواده‌های صاحب دانش‌جو، ظهور مشاغل جدید، رشد ورود کالا، افزایش نقدینگی و مصرف، فرهنگ و سبکی از زندگی را مستقل از هویت دینی تبلیغ و منتشر کرده‌اند که پیش از این به شکلی محدود، مخفی و زیر زمینی اشاعه می‌یافت. این سبک‌های نوین زندگی، رفتارهای اجتماعی و اندیشه‌های فردی متفاوتی را در خانواده و جامعه تولید می‌کند که مستقل از – نه در تضاد با- دین تعریف شده‌اند. چنین سبک‌هایی از زندگی، هر چند لزوما در تضاد با دین نیستند ، اما منجر به کم رنگ شدن نقش دین در زندگی فردی و اجتماعی می‌گردند. بخش مهمی از هویت فردی و جمعی ناشی از سبک‌های زندگی و رفتارهای اجتماعی است. در چنین فضایی دین دیگر عامل مشروعیت بخش هویت نیست و بر رفتارها و حرکت‌های فردی و جمعی، تصمیم‌گیری‌های شخصی و خرد جمعی کم اثرتر خواهد بود.
دین در حریم خصوصی و عمومی جامعه‌ی ایرانی جلوه‌هایی متفاوت دارد. در عرصه‌ی عمومی، رفتار و نمادهای دینی حضوری پررنگ و دستوری دارند. در عرصه‌ی خصوصی حضور مظاهر دینی و پایبندی به ظواهر و مناسک آن شکل دیگری دارد. زیر سقف‌های خانه‌های ایرانی، حجاب و پوشش به گونه‌ای دیگر و متفاوت از بیرون خانه رعایت می‌شود. در حالی که رسانه‌های حکومتی گونه‌ای خاص از رفتار، هنر و ادبیات را با رنگ و بوی مذهبی منتشر می‌کنند در حریم خصوصی گونه‌هایی دیگر از مفاهیم که مستقل از دین، یا متضاد با آن و یا بر اساس دینی متفاوت از دین رسمی شکل گرفته‌اند، تولید و مصرف می شوند. عشق، ابتذال، پوشش، عبادت و... تصاویر بسیار متفاوتی در درون و بیرون خانه‌ها دارند.
دو گونه از فرهنگ در جامعه جاری است: فرهنگی که زیر سقف‌ها زندگی می‌کند و فرهنگی که در خیابان‌ها تبلیغ می شود.
دهه‌ی هفتاد دوران آغاز چنین جلوه‌گری‌هایی بوده است. مقدمه‌ی بالا در تشریح فضای حاکم بر جامعه ایرانی در این دهه، توصیفی است از سال‌هایی که با پایان جنگ و پایین آمدن صدای بلندگوهای تبلیغاتی، مرگ رهبر کاریزما و کاهش مشروعیت نظام، ورود نسل جوان و پرشور طرف‌دار انقلاب به دوران عمل‌گرایی، مظاهر انقلابی- شرعی حاکمیت کم رنگ شد و زندگی مدرن امکان بروز و ظهور یافت و به سرعت محبوب همه‌ی اقشار جامعه گشت. نگاه توسعه/کار محور رفسنجانی، ورود روز افزون کالا، توسعه‌ی شبکه‌های ارتباطی- تلویزیون، ویدئو، ماهواره، اینترنت، روزنامه- در افزایش نرخ رشد و افزایش گستره‌ي مدرن‌شدن زندگی میان ایرانیان اثر گذار بوده‌اند.
بسیاری از جلوه‌های تقلب حاکمیت در تصویر کردن ظهور دین در جامعه‌ی ایران عیان شده است و دیگر آشکار شده که دین‌داری سیاسی فقط در بلند‌گوهای حکومتی زنده است.

2-وقت آن است که بپرسیم در جای‌گیری جدید، دین کجای جامعه‌ی امروز ایرانی ایستاده و آیا دین خطر یا مانعی مهم بر سر راه دمکراسی شدن در ایران، به شمار می‌رود؟ آیا دین اکنون‌ هم عاملی تعیین کننده بر جهت گیری های سیاسی- اجتماعی ایرانیان است؟
دین داری در ایران به لحاظ تاریخی دینی اگر خصوصی نبوده و حضور اجتماعی داشته است اما قطعا سیاسی نیز نبوده و متوجه حکومت و دولت نشده است. دین داری سنتی را باید برابر با مفهوم دینداری در ایران گرفت. جریانات و تمایلاتی که در دهه‌های اخیر سعی در تبلیغ مذهب سیاسی و دین اعتراضی و حتی جنبش‌های اصلاح دینی داشته‌اند و تلاش کرده‌اند تا دین‌داری ایرانی را با سیاست‌ورزی و مفاهیم مدرن – از سوسیالیزم تا پلورالیزم- آشتی دهند، فارغ از اصالت و صداقت خواسته‌های‌شان، صرفا تمایلاتی فردی و گروهی‌ و حرکت‌هایی کم‌عمق و کم اثر بوده‌اند و هرگز عمق و نفوذی در مبانی دین‌ورزی جامعه نداشته‌اند.
دین‌داری ایرانی نسبت به دولت و سیاست خنثی‌تر و بی‌نظرتر از آن بوده است که بتواند مانعی در جهت اصلاح و یا تحول و تغییر در مبانی سیاست و دولت باشد. مرجع دینی اگر دوره‌هایی با سکوت رضایت‌مندانه و گاه تایید آشکار حکومت را پشتیبانی کرده نه از روی تلاش جهت شراکت در قدرت سیاسی که برای حفظ کیان شریعت و جلوگیری از تعدی حکومت به دین، استفاده از نفوذ و قدرت حکومت در مبارزه با جلوه‌های فساد و رفتارهای ضد دینی و البته دور از خطر ماندن منافع هم صنفان خویش و مصونیت دیوار‌های حجره‌های حوزه‌ها، دست به کار شده است.
بسیاری از مظاهر دین‌داری سنتی در ایران - مسجد، منبر، آخوند و حتی حوزه‌ی علمیه- تماما متوجه اجتماع و مناسک، منافع مادی صنفی، پاسخ به احتیاجات خصوصی و فردی دین‌داران بوده‌اند نه سیاست و دولت. چنین کارکردی از دین نه فقط ناشی از مصلحت‌انگاری و عافیت‌اندیشی متولیان دینی بلکه ناشی از نیاز و خواست ایرانیان از دین و دین‌داری بوده که اجبارن متولی و مبلغ دینی و مظاهر برآمده از او را محکوم کرده که با تولید روش‌مند و منظم احکام عبادت، نیاز‌های بازار مصرف‌اش را پاسخ دهد.
به لحاظ تاریخی کم‌تر می‌توان از نفوذ و تاثیر منفی مظاهر دینی در طرد و شکست حرکت‌های تحول‌خواهانه‌ی سیاسی- اجتماعی رد و اثری دید که در مقایسه با دیگر عوامل موثر بر آن چندان پررنگ بوده باشند.
در یک نگاه تاریخی می توان مشاهده نمود که تمامی انواع و گونه‌های دین‌داری در ایران چه در قدرت و حاکمیت، چه در جامعه و مردم، و چه در امتزاج و التقاط با مکاتب مدرن هم‌سرنوشت و هم‌سرانجام بوده‌اند و جز در برخی ظواهر و لوازم نتیجه‌ای چندان متفاوت بر جای نگذاشته‌اند و این «بستر» و «ظرف» ایرانی‌ است که به «آب» و «هوا»ی دین‌داری مسیر و شکلی هم خواست خود داده است و از این نظر- شرایط بستر و شکل ظرف- کمترین اثر را از دین‌های مطلوب‌اش پذیرفته است.
بی/کم اثری حضور دین در حرکت‌های سیاسی-اجتماعی ایرانی از همین حضور تاریخی یک سان انواع و اقسام دین/دین‌داری‌ها قابل فهم است.
llink




5 Comments:

Anonymous Anonymous said...

توحید عزیز.

این بحثهایی که اینجا کرده ای، بخش ابژکتیو قضیه است و تنها به جامعه ی ایرانی مختوم نمیشه عزیز جان؛ بلکه در تمام جوامع انسانی که مذهب ( من بین مذهب که همان ارثیه ی ابراهیمی می باشه با دین که معنایی بسیار متفاوت و متضاد با مذهب داره، فرق می ذارم و بارها در باره اش نوشته ام و حوصله تکرارش را ندارم ). سایت فرهنگشهر، فعلا در دست تعمیره؛ وگرنه من چند تا لینک برایت می ذاشتم که دقیقا متوجه بشی، بحث و گلاویزی آدمایی مثل من ( راه دور نرویم ) با حاکمیّت آخوندی، منشا و دلایلش به کجا برمی گرده. حتّا در همین آرشیو کیهانگشت نیز اگه خوب بگردی، مخصوصا مطالب اولیه ی سال2005، خواهی دید که من به صراحت نوشته ام اگر ولایت فقیه، محتوای ایده ی مثلا دمکراسی را در اجتماع ایرانی واتاب و تضمین و اجرا و تامین کنه، آنگاه ایده ی دمکراسی از نوع باختر زمینی برای مردم ایران و فعّالان فرهنگی، خود به خود رنگ خواهد باخت. مسئله ی آدمی مثل من، عزیز جانم، فرم نیست؛ بلکه محتویات می باشه و حقیقت اینست که محتوای حاکمیّت آخوندی، در تضاد شدید با « فرهنگ و تاریخ ایرانزمین و هر نوع دگراندیشی و دگراعتقادی می باشد ». در باره ی این مسئله، بازم فردا سعی می کنم در وبلاگم بنویسم. فعلا خسته ام و باید برم خونه.

9:27 PM  
Blogger دخو said...

البته من فکر می کنم ، آقای توحید به بخش سوبژکتیو هم نظری داشته است. نمی دانم شاید مثلا یک نوع دیالکتیک را بشود برداشت کرد.دیالکتیک سوبژه و آبژه. یعنی فرمهایی که مطلوب واقع میشوند و مورد عمل قرار میگیرند،باعث تغییر در بخش ایده هم می شوند. حالا به آنچه مطلوب یک فقیه یا آخوند است کاری نداریم چون معمولا در مورد آنها شاید تصلب بسیار بیشتر از این حرفها باشد ، مراد مردم هستند.برای همین حتا ممکن است ، با بی اعتقادی و عناد هم شروع نشود که معمولا هم همین است ، یعنی با ، باری بهر جهتی و بیخیالی شروع می شود و کم کم ممکن است محتوا به تخم طرف گرفته شود. باید برهمکنش نیروها در این دیالکتیک رادر نظر داشت.در حوزه علمی یا مدرسی ِ قضییه ، البته معمولا قصه از باری به هر جهتی شروع نمی شود در آن حوزه از قضا برعکس است. یعنی بخش ایده یا سوبژه بر ابژه اثر میگذارد. یا اینکه بگوییم اکثرا اینطور است یا با اندکی مسامحه در تعبیر طبعا.حالا تا اینجا.

9:48 AM  
Anonymous Anonymous said...

توحید عزیز:

( 1 ) - در ادامه ی سخنان دیروزم می افزایم که بهتر است بحث « دین ( در معنای ابراهیمی ) » را، مقوله ای علیحده از « فرهنگ و تمدّن » یک اجتماع ندانیم. علّتش نیز اینست که « دین » از « برآیندهای فرهنگ » می باشد؛ نه متعیّن کننده ی تار و پود فرهنگ. به عبارتی دیگر؛ فرهنگ باهمستان مردم یک سرزمین، امکانهای زایش و گسترش و بسیار شونده گی ادیان ( = وجدانهای خویشآفریده ی فردی ) و مذاهب (= در معانی ابراهیمی آن ) و ایدئولوژیها و گرایشهای جور واجور و جهانها نگریها و امثالهم را فراهم می کند بدون آنکه سدّ عظیمی در برابر رشد و بالنده گی چنان گرایشهایی ایجاد کند. در حقیقت، جامعه ای فرهنگی می باشه که چند هزار صدایی نامتعارف، رنگ پوست و گوهر وجودی آن باشد. ایرانزمین از نخستین جوانه های زایش تاریخی و وجودی خود، یک سرزمین فرهنگی بوده است برای پذیرش و مدارایی و باهمزیستی انسانها و جانوران و کائنات و غیره و ذالک بر شالوده پرنسیپ « قداست جان و زندگی ». این پرنسیپ، زاییده ی فکر راسیونالیستی انسانها نبوده است که عدّه ای مغرض و جاهل و خبیث و پست فطرت بخواهند آن را راسیونالیستی آنهم به شکلی کاملا رسوا و بلاهت آمیز به نقض کردنش رو آورند؛ بلکه چنین پرنسیپی (= قداست جان و زندگی ) بالذّات، وجود داشاه است پیش از آنکه انسان به آگاهبود خودپف دست یابد؛ یعنی اینکه، در آغاز : « زندگی بود و همچنان هست و خواهد بود ». چیزی که از ازل بوده است را هیچکس مجاز و محقّ نیست که با استناد کردن به مبانی اعتقاداتی خود در صدد نیستی اش برآید. آنچه ما در ایرانزمین پس از رویداد فاجعه بار و نکبتی 1357 تجربه کرده ایم و تا کنون مخالفانی امثال من و بیشینه شمار مردم ایران به طور پنهانی ( از ترس جانشان ) با آن حکومتگران نالایق و فاقد فرّ و بدون حقّانیّت حقوقی / گزینشی، درگیرش هستیم، دقیقا همین مسئله ی « قداست جان و زندگی » می باشد که پیوندی بی واسطه و اساسی و ضروری با ایجاد دمکراسی و تضمین دوام آن دارد. از این رو، مسئله ی دمکراسی را زمانی می توان در باره اش اندیشید که موانع اجرایی و پدیدار شونده گی آن را در آغاز بشناسیم و در صدد سنجشگری آنها برآییم. ناگفته نماند که سنجشگری به معنای نیست و نابود و سر به نیست کردن نمی باشد. چنین برداشتی از سنجشگری فقط در مبانی اعتقاداتی مذاهب خونریز سامی بویژه اسلام نکبتی، معنا دارد و با شدّت تمام دنبال می شود. ( ادامه دارد ... )

6:50 PM  
Anonymous Anonymous said...

(2) – ایده ی دمکراسی را نمی توان از قبل داشت؛ بلکه در پروسه ی جوینده گی و باهماندیشی و گشوده فکری می توان چگونگی فرم زایش آن را در باهمآزمایی به دست آورد. بنابر این هیچکس نمی تواند تنها با تکیه به اعتقادات خود ادّعا کنه که جامع تمام آن چیزهاییست که هستی ندارند و ممکن است که در منطقه ی هستی، روزی روزگاری بیایند. اینطور نیست. دمکراسی، ایده ایست که محصول تقریبا رضایت بخش آن بر شالوده ی سنجشگری تمام نظریّه ها و اعتقادات و مذاهب و ایدئولوژیها و امثالهم، نم نم شکل می گیره و در پروسه ی آزمونهای پی در پی، تصحیح و بازنگری و ترمیم و امثالهم می شود. آرزوی ایجاد دمکراسی، پذیرش نسبیّت تمام گرایشهای اعتقاداتی می باشه، از مذاهب مدّعی فراکائناتی اش بگیر تا سوپر علمی اش. در تلاش برای واقعیّت پذیری دمکراسی هیچکس محق نیست که ادّعای مالکیّت حقیقت را داشته باشد. از لحاظ فردی و برای خودش می تواند حتّا چنین ادّعایی را بر اندامش حکّاکی کنه؛ ولی در اجتماع باهمستان انسانها هرگز نمی تواند شمشیر به دستش بگیره و حقیقت خود را حکم قاهر بر وجدان آدمیان و تنها معیار زنده گانی بداند. هرگز. من چون در جایی دیگر در این باره یه مقدار حرف زده ام، بنابر این به دلیل ضیق وقت، لینکش را برات می ذارم تا بقیّه ی مطلبم را در باره ی دین آنهم از نوع ابراهیمی و سدّ و ناسدّ بودنش در پروسه ی ایجاد و دوام و تضمین دمکراسی با آرامش بنویسم. اگه تونستم همین امروز پستش می کنم. اگه نه که فردا. اینم لینک:
http://www.keyhangasht.com/archives/2004/08/oeoe_oeoeuuoe_o.php

8:12 PM  
Anonymous Anonymous said...

قسمت آخر:

و امّا بعد. نوشتم که دمکراسی به معنای پذیرش نسبیّت عقیده و مذهب و مرام و نگرش خود می باشد و این به معنای آن نیست که انسانها نمی توانند یا مجاز و محق نیستند که در عقاید و نظرات و مبانی اعتقاداتی خود، تجدید نظر نکنند. اینطور نیست. دمکراسی در واقع، تلاشیست برای گذار از حاکمیّت بر انسانها به منظور « خودفرمانفرمایی تک، تک » انسانها بر خویشتن. یعنی اینکه، دمکراسی بر خلاف اینهمه هیاهو و قلمفرساییهایی که برای آن می شود، هرگز ایده آل و فرم نهایی کشور داری نیست؛ بلکه خودش به عنوان « پل گذار » به سوی حکومت زدایی می باشه. اینکه آیا دین در معنای مذاهب ابراهیمی از موانع دست و پاگیر دار در راه ایجاد دمکراسی می باشه، تاریخچه ی وجودی همین مذاهب و مومنان به آن از بزرگترین اسناد و دلایل ضدّ دمکراسی بودن آنها می باشد. مسئله ی اعتقادات تا زمانی که در دامنه ی وجدان فردی انسانها می باشد، هرگز چیزی نیست که کسانی بخواهند در وجود آنها لم و بمی کنند. همینطور تا زمانی که اعتقادات از راههای مسالمت آمیز به فراخوانی و گرایش بدون جبر و زور دیگر انسانها، فعالیتهای تبلیغاتی می کنند، چندان مانع به حساب نمی آیند. مانع شدن مذاهب سامی در برابر واقعیّت پذیری ایده ی دمکراسی از مرحله ای آغاز می شود که مومنان به آن مذاهب می کوشند با کاربست انواع و اقسام روشهای خشونتی به حاکم کردن مبانی عقیدتی خود بر ذهنیّت و روان دیگر انسانها حرکت و جبهه گیری کنند. درست از همین نقطه است که مسئله ی حاد و فرساینده و آسیب رسان و معضل ساز مذاهب نوع سامی آغاز می شود. آنها با ادّعای « حقیقت مطلق بودن » بر آنند چیزی را به دیگران حقنه کنند و حکومتی را واقعیّت پذیر کنند که با مبانی اعتقاداتی آنها اینهمانی عینی داشته باشد. خود به خود پیداست که چنین تصوّر و ایده آلی به کدامین جنگها و خونریزیها و فلاکتها و مصیبتها و بدبختیهای بشری و عقب مانده گیها و قهقرا رفتنهای جوامع مختوم می شود. در مسئله ی تلاش برای واقعیّت پذیری دمکراسی، همانطور که بارها و بارها از ابعاد مختلف نوشته ام و تکرار کرده ام و دیگر کم کم دارم حتّا از تکرارهای نافهیمده شده به ستوه می آیم، واقعیّت پذیری دمکراسی در « فراسوی تضادها رفتن و پایبندی به پرنسیپهای باهمستان = فرهنگ یک ملّت در گوهر و ظاهر هزار چهره گی و پذیرشی آن » است که رخداش در جوامع، امکانپذیر می شود. یعنی اینکه آن چیزی را می توان به عنوان پایه ی ساختمان دمکراسی در نظر گرفت که در تمام ابناء بشر، مشترک می باشد و آن همانا « پرنسیپ جان و زندگی و خدشه ناپذیری آن » می باشه. تا چنین پرنسیپی در مرحله ی نخست به عنوان شالوده و پی برپایی دمکراسی در نظر گرفته نشود و از سوی تمام گرایشهای عقیدتی به رسمیت شناخته و اجرا و تامین و تضمین نشود، نمی توان کوچکترین گامی برای روبرو شدن با مسائل مملکتی برداشت. در نظر بگیر که حتّا سرکوب تمام گرایشهای دگراندیشی، دیر یا زود به دلیل احساس خطر فنا شدن، چهره ی مذهب قهّاران و حاکمان را به خود خواهند گرفت و درگریهای عقیدتی به دامنه ی مذهب می کشد و فلاکت جوامع را رقم خواهد زد. بنابر این، اندیشیدن در باره ی دلایل و موانع ایجاد نشدن دمکراسی در کشورهای باختری، آنهم از نوع خاور میانه ایش به این بازمی گردد که ما اهرمهای حقیقت مالکی را بشناسیم و در راستای سنجشگری آنها از یک طرف و از طرف دیگر در راستای آفرینش ارزشها و ایده ها و افقهای تازه تری گام برداریم و قلم بزنیم. در تحت سیطره ی مطلق هیچ مذهب و ایدئولوژی و امثالهم ( در ایران، اسلام ) نمی توان حتّا در باره ی ایده ی دمکراسی اندیشید؛ چه رسد به اینکه بخواهیم واقعیّت پذیری اش را تجربه نیز بکنیم. بنابر این، تاریخ دو دهه ی اخیر با قاطعیّت تام، اثبات کرده و نشان داده است که اسلام و حاکمیّت فقاهتی و قشر آخوند در معنای وسیعش و همچنین اسلام راستین سازان بی عمامه از بزرگترین و اساسی ترین موانع ایجاد دمکرسی در ایرانزمین می باشند؛ زیرا اصل و شاخص رسوای اسلام همانا « اقتلو اقتلو » می باشد و هرگز هیچگونه مدارایی برای دگراندیشی ندارد و حقوق انسانی آنها را اصلا و ابدا به رسمیّت نیز نمی شناسد. مذهبی که مومنانش اینقدر در غارتگری و کُشتار، وقیح و حریص و بی پرنسیپ هستند، چگونه ممکن است در حاکمیّت آنها به دمکراسی و حقوق بشر، امیدوار بود و باور داشت؟. چگونه؟. ///

3:49 PM  

Post a Comment

<< Home


Contact

Links