Saturday, April 29, 2006

باد در کلیک‌ها‌ي‌اش

- گمان نمی‌کنم میان ما کسی باشد که در روزهای وبلاگ‌نویسی‌اش کم فحش شنیده ‌باشد، پس نباید فحاشی و فحش‌نگاری را چندان پدیده‌ی غریبی بدانیم.
- شایسگی در وفاداری به گفتمان و ادبیات خویش است، چنان که آریا، ویس‌آبادی یا کلنگ، با سه زبان مختلف هم‌واره چنین کرده‌اند.
- تا کسانی هستند که به اعتبار چند صد «کلیک»، چنان امر بر ایشان مشتبه می‌شود که به آسانی برچسب ابتذال می‌چسبانند، و یا دیگرانی که برای چند صد کلیک بیش‌تر بر عقلانیت خود چشم‌ می‌بندند و فهم کودکانه‌ی خویش را عیان می‌کنند و اعتبار ساخته از «باد کلیک‌ها» را آسان از کف می‌دهند، کسی شایسته صفت‌هایی به عظمت «غرور» و «تکبر» نیست.
- گفتم که صرفِ تولید ارزش‌مند است. کسی که زیاد تولید می‌کند - حتی کامنتِ ناخواسته- وجودش از آن «باد در کلیک‌ها» ارزشمندتر است و حضورش نیز مفیدتر.
- حداکثر، راهِ محمد بهترین گزینه ‌است: « همان دليلِ ديگر» را هدف قرار‌ دهيد.
- از کامنت‌گذاریِ ناخواسته گله کردن، کم بی‌راه نیست، آن‌هم وقتی اغلب امکان محدود کردن‌اش را داریم. مگر آن‌ که « انتظارِ سبزِ سر زدن» به محروم از کلیکی را منتظر باشیم.
- و آخر این‌که، مخلوق را همچون میانه‌های این نوشته‌اش، می‌پسندم و دوست‌ دارم هر چه زودتر به آن میانه‌ها بازگردد، که شایسته‌ی چنین هم صحبت‌هایی است.
llink




19 Comments:

Anonymous Anonymous said...

توحید جان.

این مسئله ی لومپنیسم گفتاری و نوشتاری در لباس مثلا نقد و فضولی و امثالهم، تمام فضای تفکّر روشنگر و همپرسی و گفت و شنود بار آور و پرسش انگیز را آلوده کرده. من نمیدونم چکار میشه کرد. تنها راهی که به نظر خودم میرسه، همینه که به چنان زبانمقعدیها اهمیّت ندهیم. ولی در بعضی جاها، بی شرمی یه عدّه ای واقعا هولناکه. راهی نیست سوای واکنش یکپارچه نشون دادن و ایستادن در برابر آنها. ولی بعدش بایستی راه خود را رفت. چونکه مزاحمت اونجور اشخاص، هیچوقت تمومی نداره. //

2:13 PM  
Blogger Unknown said...

امروز دوبار برای شما کامنت نوشتم و هر دوبار آنرا پاک کردم.
این "تردید" من را از پای درخواهد آورد...

3:33 PM  
Blogger توحيد said...

ترديد؟ آن هم در نوشتن کامنت؟ شوخي ميکني؟

7:32 PM  
Anonymous Anonymous said...

salam

shoma chejoor MOHAFEZE KARI hastyd?

yani mishe baram bishtar tozih bedin

Merci

2:10 AM  
Blogger Unknown said...

خوب!
گاهی پیش می آید دوستِ عزیز!
دوبار نوشتم اش و بی ربط جلوه کرد و به دلم ننشست، برای همین پاکش کردم.
نیستی شما چرا؟

1:24 AM  
Blogger توحيد said...

باشد.
بر ميگردم به زودي
پا در هوايم فعلا..

7:56 PM  
Blogger Unknown said...

توحید جان!
ما که مُردیم... مرده ی خودمان را هم رنگ ِ نارنجی زده ایم تا خلائق را خوش بیاید
اما تو زنده ای و غایب... عجیب است
کجایی شما دوست ِ عزیز؟
هر جا که هستی شاد و سلامت باشی!

11:30 PM  
Anonymous Anonymous said...

دور از جان... مخلوق عزیز ولی اگر این طور است که می گویی به چه حقی برای بیش از «یک سوم» مال ات تعیین تکلیف کردی و ارشیوت را از ما دریغ می کنی؟ فکر نمی کنی نیاز می شود؟

10:25 AM  
Blogger Unknown said...

ها!
توحید ِ عزیزم!
می بینم که به قوانین ِ ارثِ نبوی هم مسلط هستی...
:)
من ترسیدم مثل ِ سگ
خلاصه اش همین بود

8:53 AM  
Blogger Boogh said...

ای بابا!
توحید جان!
متوجه شدی که ج.ا.ا تو را مفتخر به فیلتر شدن گردانیده است آن هم در زمانی که مدت مدیدی ست دیگر نمی نویسی؟
پناه بر شیطان!
یعنی اگر هم کسی یادداشتی بنویسد با عنوان ِ اینکه \"جمهوری اسلامی سقوط نمی کند\" باز هم به او رحم نمی کنند؟
بنظرم خوب فهمیده اند که این محافظه کاری ِ تو از هر براندازی بدتر است
موافقی؟
:)

2:31 AM  
Blogger Blind Pilot said...

اين که توحيد نوشته جمهوري اسلامي سقوط نمي کند و فيلتر شده عجيب نيست. ما زيادي راديکال هستيم چنان که کفرآميزترين نوشته در خصوص محمد که نوشته بودم از سوي اريا و انگشت به عنوان دفاعيه اي بر محمد تعبير شد.
زماني که توحيد مي نوشت يک بار کسي به من گفت اين دوست جناب عالي که مدافع جمهوري اسلامي از اب درامده! گفتم مدافع يا مخالف تفاوتي ندارد اما اگر بر اساس نوشته هاي جديدش او را مدافع مي دانيد من درست بر اساس همان نوشته مي گويم که نيست. در پس کلمات معناهاي عميق تر پنهان مي شوند.

1:45 PM  
Anonymous Anonymous said...

مخلوق عزیر!
همین است که می‌گویم با موجودات باهوشی درگیر هستیم که عمق کلمات را می‌کاوند. و به گمانم هدف نوشتن در مورد سقوط ناپذیری ج. ا – در زمانی کوتاه و دست‌یافتنی- چز تذکر همین نکته نبود. اما اگر آن طور که دخو می گوید "باد درکلیک ها" دلیل بر فیلتر شدنم باشد که باید بر نبوغ مخاطبان آن نوشته درود فرستاد که گمانم زیاده از حد در دفاع از آنان بود.
چاره چیست ما در کلمات متوقف می شویم چونان که ربات در کنار هم نشینی "سقوط" و "جمهوری اسلامی".

3:19 PM  
Blogger Boogh said...

جمهوری ِ اسلامی سقوط نمی کند زیرا به دست ِ خود روز به روز استحاله ی بیشتری نسبت به "بلاهت ِ مقدس " ِ ابتدایی اش پیدا خواهد کرد
دین (اینجا: تدین) مانع ِ دموکراسی در ایران نیست زیرا اساساً تدین ِ ایرانیان با نمونه ی عربی و بنیادگرانه ی آن کاملاً بیگانه است
خوب!
همانطور که محمد ِ نازنین اشاره کرده این معانی ِ پنهان در پس ِ عناوین ِ به ظاهر محافظه کارانه ی این وبلاگ، مشام ِ آقایان را جنبانده و به فیلتر نمودن ِ این وبلاگ ِ کم خواننده و در عین ِ حال ارزشمند وادار نموده است
آن یادداشت ِ محشر ِ "وقتی سکه ها از رونق افتاد" را که از یاد نبرده اید آقایان؟
خطرناک تر از این یادداشتها هم مگر چیز ِ دیگری هست؟

3:41 PM  
Anonymous Anonymous said...

ولایت فقاهتی سقوط نمی کنه؛ بلکه از درون متلاشی میشه. درست مثل آتشفشانی که در لحظه های گدازنده گی از اعماق به اطراف پخش می کنه هر آن چیزی را که بر سر راهش ایستاده. آخوندها وقتی به خود خواهند آمد که دنده هاشون در فروپاشیدن حکومت الهی - فقاهتی، لت و پار شده باشد. فعلا مست و نشئه ی قدرت کائناتی هستند و خبر ندارند که اون اعماق چه خبره!.

4:44 PM  
Anonymous Anonymous said...

این پست آنونیموس از من بود که یادم رفت اسمم را بنویسم.

4:45 PM  
Anonymous Anonymous said...

از متلاشی شدن سخن می‌گویی آریای عزیزم. بر منکرش لعنت.
خشونت خشونت می زاید و خشونت تلمبار شده فوران خواهد کرد. اما وقتی از زمان سقوط سخن می‌گوییم این زمان دورتر به نظر می‌رسد دورتر از آن که بر مبنای آن بتوان برای آینده برنامه ریزی کرد.
باید پروژه ای برای استفاده از توان بیرونی پیشنهاد داد نه آن‌که برای فردای سقوط نسخه پیچید.

4:06 AM  
Anonymous Anonymous said...

توحید جان. اگر من منظورت را درست فهمیده باشم، می خواهی بگویی که گرفتیم که همین فردا، سیستم آخوندی واژگون و متلاشی شد. خب! بعدش چی؟. درسته؟. همین را می خواهی بگویی. مگه نه؟. من گمون کنم، مطالب خودم را بایستی دوبهر از نو، بازنویسی کنم!. وقتی من از متلاشی شدن، حرف می زنم به معنای این نیست که لشگری از شمشیر کشان مخالف آخوند در یک طرف ایستاده باشند و لشگر اسلام نیز در طرف دیگر. اصلا همچین بحثی به ذهن من، هیچوقت خطور نکرده، چه برسه به آنکه واقعیّت نیز بخواد پیدا کنه. متلاشی شدن از نظر من، یه پروسه می باشه که در ساختارهای روانی و ذهنیّت یک ملّت، نم نم از راه « سنجشگری و روشنگری بسان سیمان تزریقی یا به عبارت دقیقتر، قطره قطره چکیدن سرُم در رگهای افراد اچتماع می باشه که خود طیف آخوند را نیز در بر می گیره. بنابر این. بحث من از آوردن اینهمه مثال و تشبیه فقط برای آن است که مطلب را نمی خواهم زیاد « در مفاهیم راسیونالیستی ناب » فرمولبندی کنم؛ وگرنه باور کن در مفهوم نویسی، خیلی راحت تر می تونم بنویسم تا در مثال آوردن. بعدش. خودت می دونی که من از رادیکالترین سنجشگران خشونت هستم؛ آنهم از نوع بسیار مخرّب و وحشتناک خشونتهای مذهبی که همشون گُه به تمام معنا هستند. بعدش هم من که گفته ام و بارها نوشته ام که پروسه ی سنجشگری با ایده آفرینی که زاییده از فرهنگ ایرانی باشه، همراه می باشه. حالا خوبه من سالهاست در این باره نوشته ام ای گردن شکسته. بعدش پسر خوب. چرا وبلاگت را تعطیل کرده ای. من نمی فهمم.

6:53 PM  
Anonymous Anonymous said...

توحید جان. اگر من منظورت را درست فهمیده باشم، می خواهی بگویی که گرفتیم که همین فردا، سیستم آخوندی واژگون و متلاشی شد. خب! بعدش چی؟. درسته؟. همین را می خواهی بگویی. مگه نه؟. من گمون کنم، مطالب خودم را بایستی دوبهر از نو، بازنویسی کنم!. وقتی من از متلاشی شدن، حرف می زنم به معنای این نیست که لشگری از شمشیر کشان مخالف آخوند در یک طرف ایستاده باشند و لشگر اسلام نیز در طرف دیگر. اصلا همچین بحثی به ذهن من، هیچوقت خطور نکرده، چه برسه به آنکه واقعیّت نیز بخواد پیدا کنه. متلاشی شدن از نظر من، یه پروسه می باشه که در ساختارهای روانی و ذهنیّت یک ملّت، نم نم از راه « سنجشگری و روشنگری بسان سیمان تزریقی یا به عبارت دقیقتر، قطره قطره چکیدن سرُم در رگهای افراد اچتماع می باشه که خود طیف آخوند را نیز در بر می گیره. بنابر این. بحث من از آوردن اینهمه مثال و تشبیه فقط برای آن است که مطلب را نمی خواهم زیاد « در مفاهیم راسیونالیستی ناب » فرمولبندی کنم؛ وگرنه باور کن در مفهوم نویسی، خیلی راحت تر می تونم بنویسم تا در مثال آوردن. بعدش. خودت می دونی که من از رادیکالترین سنجشگران خشونت هستم؛ آنهم از نوع بسیار مخرّب و وحشتناک خشونتهای مذهبی که همشون گُه به تمام معنا هستند. بعدش هم من که گفته ام و بارها نوشته ام که پروسه ی سنجشگری با ایده آفرینی که زاییده از فرهنگ ایرانی باشه، همراه می باشه. حالا خوبه من سالهاست در این باره نوشته ام ای گردن شکسته. بعدش پسر خوب. چرا وبلاگت را تعطیل کرده ای. من نمی فهمم.

6:53 PM  
Blogger Boogh said...

توحید ِ عزیز!
پینگ شده بودی و من هم خوشحال و ذوق زده آمدم ببینم بلکه بازگشته باشی اما همچنان خبری نبود.
خوب هستید قربان؟

1:46 PM  

Post a Comment

<< Home


Contact

Links